.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۴۱۰→
همه چی بین اون لباسا بود!از پیرهن مجلسی گرفته تا لباس خواب وراحتی و...!فقط کم مونده بود یه دست لباس زیرزنونه تورتوریم بگیره وخلاص!ازاین فکرخنده ام گرفته بود!...
بعداز نیم ساعت،سرم وبلند کردم و وقتی با دست های خالی ارسلان مواجه شدم،لب ولوچه ام آویزون شد اخمام رفت توهم.بالحن پکروغمگینی گفتم:تموم شد؟
خندیدوگفت:چیه؟کم بود؟!
- کم که نبود!اتفاقا خیلیم زیاد بود ولی ازبس خوشگل وناز بودن دلم می خواست تا فردا صبح هی هی یه لباس جدید بگیری جلوم تا هربار من ذوق کنم وبانیش باز باهرکدوم ور برم!این لباسارو ازکجاپیدا کردی ارسی؟...خیلی نازن!
بااین حرفم لبخنداز روی لبش محوشد.نگاهش وازم گرفت وسرش وانداخت پایین....شروع کرد به بازی کردن با انگشتای دستش.بالحنی که غم ودلتنگی توش موج میزد گفت:تواین ۱۲ روز هرجاکه میرفتم یادتومیفتادم!بی دلیل وبی اراده...باهرحرفی،باهر اتفاقی،بادیدن هرچیزی،باشنیدن هرصدایی تک تک خاطراتمون واسم تداعی می شد ودلتنگت می شدم.انگار همه چیز دست به دست هم داده بودتا تورو به یادم بیاره ودلتنگم کنه!واسه اینکه به این دلتنگی تسکین بدم،سرخودم وباخرید کردن برای تو مشغول می کردم!باتنهاکاری که می دونستم خوشحالت می کنه...
تک تک حرفاش ومی فهمیدم...انگار داشت از زبون من حرف میزد!حرفای ارسلان،دلتنگیای بی دلیل من وتواین ۱۲ روز توصیف می کرد!احساس وحال اون درست شبیه احساس وحال من بود!
خیلی خوشحال بودم که دلتنگی ها واحساسات من یک طرفه نبوده!خدارو شکراین یه دفعه رو باکنایه وایماواشاره حرف نزد!چرا همیشه انقد صریح و واضح حرف نمیزنه؟!
لبخندی روی لبم نشست...ارسلان سرش وبلند کرد وخیره شدتوچشمام.لبخندم پررنگ ترشد...بهم لبخند زد.
چشمکی بهش زدم وشیطون گفتم:زود،تند،سریع چشمات و ببند!
متعجب ومبهم پرسید:چیکار کنم؟
- چشمات و ببند!
- که چی بشه؟!
- توببندشون!بهت میگم...
پلک هاش ورو هم گذاشت وچشماش وبست.از جابلند شدم وبه سمت اتاق رفتم...کادویی روکه براش خریده بودم،از کمد بیرون آوردم وازاتاق خارج شدم.درست کنار ارسلان نشستم...
- بازکنم؟
کادو رو گرفتم جلوی چشمش وبالحن مهربونی گفتم:باز کن عزیزم!
این بار عزیزمم نه از دهنم پرید ونه به خاطر عشوه ریختن ونقش بازی کردنم بود!این عزیزم از ته قلب واحساسم بود...
چشماش وباز کرد وبادیدن کادوی روبروش،لبخندی روی لبش نشست.
از بالای کادو نگاهی به چشمام انداخت وگفت:این چیه؟
شیطون گفتم:برگه سبزیست تحفه درویش به پاس قدردانی از انبوه سوغاتی هاتون!
بعداز نیم ساعت،سرم وبلند کردم و وقتی با دست های خالی ارسلان مواجه شدم،لب ولوچه ام آویزون شد اخمام رفت توهم.بالحن پکروغمگینی گفتم:تموم شد؟
خندیدوگفت:چیه؟کم بود؟!
- کم که نبود!اتفاقا خیلیم زیاد بود ولی ازبس خوشگل وناز بودن دلم می خواست تا فردا صبح هی هی یه لباس جدید بگیری جلوم تا هربار من ذوق کنم وبانیش باز باهرکدوم ور برم!این لباسارو ازکجاپیدا کردی ارسی؟...خیلی نازن!
بااین حرفم لبخنداز روی لبش محوشد.نگاهش وازم گرفت وسرش وانداخت پایین....شروع کرد به بازی کردن با انگشتای دستش.بالحنی که غم ودلتنگی توش موج میزد گفت:تواین ۱۲ روز هرجاکه میرفتم یادتومیفتادم!بی دلیل وبی اراده...باهرحرفی،باهر اتفاقی،بادیدن هرچیزی،باشنیدن هرصدایی تک تک خاطراتمون واسم تداعی می شد ودلتنگت می شدم.انگار همه چیز دست به دست هم داده بودتا تورو به یادم بیاره ودلتنگم کنه!واسه اینکه به این دلتنگی تسکین بدم،سرخودم وباخرید کردن برای تو مشغول می کردم!باتنهاکاری که می دونستم خوشحالت می کنه...
تک تک حرفاش ومی فهمیدم...انگار داشت از زبون من حرف میزد!حرفای ارسلان،دلتنگیای بی دلیل من وتواین ۱۲ روز توصیف می کرد!احساس وحال اون درست شبیه احساس وحال من بود!
خیلی خوشحال بودم که دلتنگی ها واحساسات من یک طرفه نبوده!خدارو شکراین یه دفعه رو باکنایه وایماواشاره حرف نزد!چرا همیشه انقد صریح و واضح حرف نمیزنه؟!
لبخندی روی لبم نشست...ارسلان سرش وبلند کرد وخیره شدتوچشمام.لبخندم پررنگ ترشد...بهم لبخند زد.
چشمکی بهش زدم وشیطون گفتم:زود،تند،سریع چشمات و ببند!
متعجب ومبهم پرسید:چیکار کنم؟
- چشمات و ببند!
- که چی بشه؟!
- توببندشون!بهت میگم...
پلک هاش ورو هم گذاشت وچشماش وبست.از جابلند شدم وبه سمت اتاق رفتم...کادویی روکه براش خریده بودم،از کمد بیرون آوردم وازاتاق خارج شدم.درست کنار ارسلان نشستم...
- بازکنم؟
کادو رو گرفتم جلوی چشمش وبالحن مهربونی گفتم:باز کن عزیزم!
این بار عزیزمم نه از دهنم پرید ونه به خاطر عشوه ریختن ونقش بازی کردنم بود!این عزیزم از ته قلب واحساسم بود...
چشماش وباز کرد وبادیدن کادوی روبروش،لبخندی روی لبش نشست.
از بالای کادو نگاهی به چشمام انداخت وگفت:این چیه؟
شیطون گفتم:برگه سبزیست تحفه درویش به پاس قدردانی از انبوه سوغاتی هاتون!
۱۱.۵k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.